باران گرفته است ، كسي توي كوچه نيست
و كوچه مثل خلوت پيراهن زنيست
وقتي كه باد مي وزد و باز مي كند
دكمه به دكمه پنجره را مرد ، ديدنيست
مه ليسه مي كشد به كف سنگفرش خيس
(( شايد قرار نيست بيايد ، قرار نيست؟ ))
با تاپ تاپ قلب زني مي زند قدم
مردي كه مثل يك نت زيبا شنيدنيست
و ناگهان به كوبه در مشت مشت مشت
مشتي سكوت له شده ، مشتي كه آهنيست
صمد جامي
20-11-79
تهران – جشنواره شعر و داستان دانشجويان سراسر كشور – دانشگاه علم و صنعت
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: یک نفر آمد و رفت... (صمد جامی _ غزل) ، ،
برچسبها: